گنجور

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۴

 

آن را که غم‌گسار تو باشی چه غم خورد

و آن را که جان توئی چه دریغ عدم خورد

شادی به روی آنکه به روی تو جام می

از دست غم ستاند و بر یاد غم خورد

بر درگه تو ناله کسی را رسد که او

[...]

خاقانی
 

عطار » خسرونامه » بخش ۳۱ - بیمار گشتن جهان افروز

 

ببین کان عاشق مسکین چه غم خورد

که تا تیری بآخر بر شکم خورد

عطار
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۹

 

غمگین دل من غم همه عالم خورد

هر کجا که غمی دید همه در هم خورد

ناخورده غنی نماند شاید که کنون

شادیّ دلم خورم که چندین غم خورد

کمال‌الدین اسماعیل
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۸

 

کو شورشی که صحبت شادی به هم خورد

غم خون دل بریزد و دل خون غم خورد

زهر غم تو گر بچکانم به کام خضر

آب حیات ریزد و خون عدم خورد

نازم به آن کرشمه که جای کباب و می

[...]

عرفی
 

قائم مقام فراهانی » جلایرنامه » بخش ۱۰

 

نباید ترک شادی کرد و غم خورد

نه چای و قهوه را بایست کم خورد

قائم مقام فراهانی