گنجور

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۱

 

گمان دارم که این درد و تحمل می کند کاری

بگو با گل که استغنای بلبل می کند کاری

دل دانای شهر ما به کفر جزء تسلی شد

که باور داشت هرگز کان تزلزل می کند کاری

به صلح دل چه کوشی، صبر کن گر یار باز آید

[...]

عرفی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۴

 

گمان دارد ز ناز و سرکشی گل می‌کند کاری

وزین غافل که آخر آه بلبل می‌کند کاری

دلم خون شد ز هجران و نیم نومید از وصلش

که از حد چون رود صبر و تحمل می‌کند کاری

طریق مهر باید حسن را در دلبری ورنه

[...]

مشتاق اصفهانی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۶

 

به دلهای دماغ آشفته، سنبل می کند کاری

به ما شوریدگان، آن زلف و کاکل می کند کاری

دلم را در خروش آورده چون گل نوشخند او

نوازشهای آن رنگین تغافل، می کندکاری

شب از وجد نسیم، از خود نرفتم گر درین گلشن

[...]

حزین لاهیجی