×
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۵۴
حسرت از منقار خونآلود بلبل میچکد
پاکدامانی چون شبنم از رخ گل میچکد
آب و رنگ گلستان حسن افزون میشود
هر قدر خون بیش از تیغ تغافل میچکد
گر نصیب خار میگردد گناه قسمت است
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۵
در گلستان بیتو اشک از چشم بلبل میچکد
رنگ و بو میگردد و آب از رخ گل میچکد
مرغ دل را کشتهای امروز پنهان کردهای
خون این صید از دم تیغ تغافل میچکد
زلف مرطوب که امشب داده آبت ای نسیم
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۳
دایما خون دلم زان زلف و کاکل میچکد
آب و رنگ گل نگر کز شاخ سنبل میچکد
سرو رنگینجلوهام چون در خرام آید به ناز
خون خجلت از پر طاووس گلگل میچکد
در گلستانی که آب از جوی یکرنگی خورد
[...]