گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۰۴

 

هرکه دامن بر میان در چیدن گل می‌زند

آستین بر شعله آواز بلبل می‌زند

هرکه بر خود تلخ می‌سازد شکر خواب صبوح

بوسه تر همچو شبنم بر رخ گل می‌زند

نغمه‌اش از بس گلوسوز است در دل‌های شب

[...]

صائب تبریزی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸۸

 

فطرت آخر بر معاد از سعی اکمل می‌زند

رشته چون تابیده شد خود را به مغزل می‌زند

نشئهٔ تحقیق در صهبای این میخانه نیست

مست و مخمورش قدح از چشم احول می‌زند

خواب خود منعم مکن تلخ از حدیث بورپا

[...]

بیدل دهلوی
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۹

 

موج دریای جنون کی دست بر دل می‌زند

می‌کشد میدان و هردم سر به ساحل می‌زند

پاسبان ماست چون افلاس هرجا می‌رویم

نیست عاقل آن که با ما می‌رود دل می‌زند

بی‌قرار عشق را آرام در فردوس نیست

[...]

سعیدا