×
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲
دلبران نی دل به ناز و عشق غافل میبرند
میکشند از عاقلان صد رنج تا دل میبرند
کشتگان غمزهٔ معشوق در روز جزا
جمله غیرت بر قبول کار قاتل میبرند
نگسلی از کاروان کعبه ای دل، کز شتاب
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۳
میگریزد خوابم از جایی که مخمل میبرند
دردسر میگیردم تا نام صندل میبرند
از خراش ناخن غم سینهام دارد صفا
آینه چون زنگ میگیرد به صیقل میبرند
آتش سودا ز بس در مغز من جا کرده است
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۴
خوش به آسانی به آخر راه مشکل میبرند
رهنوردانی که اول پی به منزل میبرند
در محبت میشوند ایشان شهید بیسخن
دست و گردن بسته خود را پیش قاتل میبرند
دُردنوشان جز به پای خُم نمیافتند هیچ
[...]