گنجور

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۴

 

چشم من چون بخت تو ناخفته به

کار من چون زلف تو آشفته به

فنته دلهاست چشم مست تو

شاید ار خفته است فتنه خفته به

چندگوئی من چکردستم بگوی

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

عطار » مصیبت نامه » بخش سی و سوم » بخش ۸ - الحكایة ‌و التمثیل

 

گفت یا رب آن سخن بنهفته به

گرچه میدانی تو آن ناگفته به

عطار
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۳

 

از ما رموز غنچه ی لعلت نهفته به

این راز سر بمهر بهر کس نگفته به

این چشم فتنه ساز که شد مست خواب ناز

بیدار خوشترست ولی فتنه خفته به

ما خاک گلخنیم تویی لاله ی چمن

[...]

بابافغانی
 

نیر تبریزی » آتشکدهٔ نیر (اشعار عاشورایی) » بخش ۳۰ - ذکر آوردن فضّه شیر را به قتلگاه

 

گفت: این فتنه است، فتنه خفته به

سرّ این کار نهان ناگفته به

نیر تبریزی