گنجور

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۳۳

 

دلیران که دیدند خشت مرا

همان پهلوانی سرشت مرا

فردوسی
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵

 

ای دوست چنین مکن فرامشت مرا

یکباره مینداز پس پشت مرا

ور قصد تو کشتن است و مقصد این است

آسان تر ازین همی توان کشت مرا

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۳۴ - اندرز گرفتن بهرام از شبان

 

نرم کرد آن غم درشت مرا

در جگر کار کرد و کشت مرا

نظامی
 

عطار » مختارنامه » باب بیستم: در ذُلّ و بار كشیدن و یكرنگی گزیدن » شمارهٔ ۱۲

 

نه دین حق و نه دین زردشت مرا

بر حرف بسی نهند انگشت مرا

کس نیست درین واقعه هم پشت مرا

قصّه چه کنم غصّهٔ تو کشت مرا

عطار
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۵

 

همان کسی که به دستِ کَرَم سرشت مرا

به زیرِ پای خُم انداخت همچو خِشت مرا

به من چو رشتهٔ زُنّار، کفر پیچیده است

نمی‌توان بدر‌آورد از کِنِشت مرا

ز شورِ عشق نمک در خمیرِ من انداخت

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۳

 

سرشته اند به دیوانگی سرشت مرا

نمی توان به قلم داد خوب و زشت مرا

مرا به ریزش ابر بهار حاجت نیست

رگ بریده تاکی بس است کشت مرا

صائب تبریزی