گنجور

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۹

 

ای صبر پای دار که پیمان شکست یار

کارم ز دست رفت و نیامد به دست یار

برخاست آهم از دل و در خون نشست چشم

یا رب ز من چه خاست که بی من نشست یار

در عشق یار نیست مرا صبر و سیم و زر

[...]

سعدی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۲

 

پیمان بغیر بسته و عهدم شکست یار

دست کسان بجای دل ما بدست یار

بس اعتبارم اینکه سگ خویش خواند دوست

فخر من این بس است که با من نشست یار

چندانکه دام باز نهادم ببحر عشق

[...]

آشفتهٔ شیرازی