گنجور

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۵

 

نه من نمیروم آن شوخ را ببر گستاخ

که هم نمیرود از من باو خبر گستاخ

کجا ز حال دلم با خبر شود شوخی

که ناله ام نکند در دلش اثر گستاخ

ز سجده در او سرفراز تا شده است

[...]

واعظ قزوینی
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۶

 

مکن به روی دلارام من نظر گستاخ

مرو چو خس به دم اژدر شرر گستاخ

به در کند ز جهانت فلک به رخ زردی

چو آفتاب روی گرچه در به در گستاخ

چو زلف یار مبادا سیاه کجدستی

[...]

سعیدا