×
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۵۴
چه شد قدر مرا گر چرخِ دونپرور نمیداند؟
صدف از سادهلوحی قیمت گوهر نمیداند
به حاجت حسن هر چیزی شود ظاهر، که آیینه
نگردد تا سیهدل قدر خاکستر نمیداند
در اقلیم تصور نیست از شه تا گدا فرقی
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۳
دل آتشپرستم شعله از اخگر نمیداند
شعورم گر شود ساقی می از ساغر نمیداند
جنون هم پیش خود در مکتب غفلت فلاطون است
کدام آشفته او یک کتاب از بر نمیداند
دو عالم سرنوشت از نقش پایی میتوان خواندن
[...]