گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۴۷

 

زدل زنگ ملال از باده احمر نمی خیزد

به آب بحر از عنبر سیاهی بر نمی خیزد

ندارد زلف او دیوانه ای هموارتر از من

که از زنجیر من آواز چون جوهر نمی خیزد

زبان آتشین را چرب نرمی می کند کوته

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۴۸

 

غبار غم به می از جان غم پرور نمی خیزد

به شستن از گهر گرد یتیمی بر نمی خیزد

فغان بی اثر در سینه عاشق نمی باشد

ازین فولاد یک شمشیر بی جوهر نمی خیزد

غریبی رتبه اهل سخن را می کند ظاهر

[...]

صائب تبریزی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۴۱

 

به این ضعفی ‌که جسم زارم از بستر نمی‌خیزد

اگر بر خاک می‌افتد نگاهم برنمی‌خیزد

غبار ناتوانم با ضعیفی بسته‌ام عهدی

همه‌گر تا فلک بالم سرم زین در نمی‌خیزد

نفس‌عمر‌ی‌ست‌از دل‌می‌کشد دامن‌چه‌نازست این

[...]

بیدل دهلوی