گنجور

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۶

 

در من این عیب قدیم است و به در می‌نرود

که مرا بی می و معشوق به سر می‌نرود

صبرم از دوست مفرمای و تعنت بگذار

کاین بلاییست که از طبع بشر می‌نرود

مرغ مألوف که با خانه خدا انس گرفت

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۰

 

سودای تو از سرم به در می‌نرود

نقشت ز برابر نظر می‌نرود

افسوس که در پای تو ای سرو روان

سر می‌رود و بی‌تو به سر می‌نرود

سعدی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷

 

نقش روی توام از پیش نظر می‌نرود

خاطر از کوی توام جای دگر می‌نرود

تا بدیدم لب شیرین تو دیگر زان روز

بر زبانم سخن شهد و شکر می‌نرود

عارض و زلف دو تا شیفته کردند مرا

[...]

عبید زاکانی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱

 

گرچه دانم ره عشق تو به سر می‌نرود

می‌روم زان که دلم راه دگر می‌نرود

دلم از صبح شب هجر چنان شد نومید

کِش به غفلت به زبان نام سحر می‌نرود

گفته‌ام از لب شیرین تو روزی سخنی

[...]

یغمای جندقی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۵۶

 

یاد موی توام از دیده به در می‌نرود

خط محویست که از روی قمر می‌نرود

آنکه گوید به سر آرم هوس زلف دراز

ما هم این تجربه کردیم به سر می‌نرود

صدق پیش آر که دایم نرود عشوه به کار

[...]

نیر تبریزی