×
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۶
چو ترک مست من هر لحظه ای سوی دگر غلتد
شود نظارگی دیوانه و زو مست تر غلتد
به چوگان بازی آن ساعت که توسن را دهد جولان
به میدان در خم چوگانش از هر سوی سر غلتد
ز گرد آلوده روی آن سوار من همی خواهد
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۲۷
دلم، شب بر خس و خاشاک کویش تا سحر غلتد
چو آن شبنم که درگلزار، برگلهای تر غلتد
نه پای رفتن و نی دست دامنگیریش دارم
درین بی دست و پایی ها، مگر اشکم به سر غلتد
درین بزم آن قدر از خود، ز خودکامی طمع دارم
[...]