گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۰۷

 

دست در دامن آن زلف معنبر زده ام

باز بر آتش خود دامن محشر زده ام

شمع بیدار دلان روشنی از من دارد

آب حیوان به رخ خضر مکرر زده ام

برق عشقم که به بال و پر پرواز بلند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۹۶

 

چه غوطه ها که درین بحر پر خطر زده ام

که سر چو رشته برون از دل گهر زده ام

به تر دماغی من نیست لاله ای امروز

که یک دو جام ز خونابه جگر زده ام

به یاد پنجه خونین دلخراشان است

[...]

صائب تبریزی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۲

 

گر بی تو به بزم عیش ساغر زده ام

صد غوطه به خون دیده تر زده ام

مانند سبوی باده مانده است بجای

دستی که به هجران تو بر سر زده ام

طبیب اصفهانی