گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۲۶

 

می زنم گرم ز بس تیشه خود بر رگ سنگ

می زند پیچ و خم موی بر آذر رگ سنگ

تا شد از سرمه وحدت نظر من روشن

رشته تجلی است مرا هر رگ سنگ

بیستون را منم آن کوهکن آتشدست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۲۷

 

پیش چشمی که ز کان لعل برون آورده است

می کند جلوه موج می احمررگ سنگ

گر به تمکین گرانسنگ تو گویا گردد

خامه گردد به کف دست سخنور رگ سنگ

گرچه پرورده به صد خون جگر خورشیدم

[...]

صائب تبریزی
 
 
sunny dark_mode