گنجور

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۵

 

می‌رسد عشق و دل افسرده می‌آرد به جوش

آه ازین آتش که خون مرده می‌آرد به جوش

ما هلاک غمزهٔ آن شوخ و او گرم شکار

باز خون صید پیکان خورده می‌آرد به جوش

می‌رود مستانه می‌گوید بسوز و دم مزن

[...]

بابافغانی
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۲

 

لطف می خون در رگ افسرده می‌آرد به جوش

قول نای و چنگ طبع مرده می‌آرد به جوش

نرگسش هرگه که می‌بیند به سوی سنبلش

مجمع دل‌های بر هم خورده می‌آرد به جوش

شب به مستی پرسش مطرب ره حرفم گشود

[...]

نظیری نیشابوری