گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹۸

 

تو در آتش ز تب چو نشمع و من دور از درت گردم

مرا پروانه خود کن که بر گرد دسرت گردم

لب از تاب تبت خشک و دو چشم از گریه گشته تر

فدای آن لبان خشک و چشمان ترت گردم

بخور عود و شکر برنتابد آن دل نازک

[...]

اهلی شیرازی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۱

 

اگر چون خاک پامالم کنی، خاک درت گردم

وگر چون گرد بر بادم دهی، گرد سرت گردم

کشی خنجر که: میسازم بدست خویش قربانت

چه لطفست این؟ که من قربان دست و خنجرت گردم

تو ماه کشور حسنی و شاه لشکر خوبان

[...]

هلالی جغتایی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۲

 

چو میرم در هوایت کاشکی خاک درت گردم

گهی با گردبادی خیزم و گرد سرت گردم

شود بر پهلویم هر استخوانی خنجری هر گه

ز پهلویی بپهلویی بیاد خنجرت گردم

دران حالت که آن شمع بتان را گرد سر کردی

[...]

فضولی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۴

 

ای شمع بتان تا کی بر گرد درت گردم

پروانهٔ خویشم کن تا گرد سرت گردم

دست همه از نخلت پرمیوه و بس خندان

گستاخ نیم کز دور گرد ثمرت گردم

من تشنه و تو ساقی هرچند ز وصل خود

[...]

محتشم کاشانی