گنجور

قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۵

 

با چشم و لبت شرنگ و شکر بینم

با زلف و رخت عقیق و عنبر بینم

هر روز ملاحتیت دیگر بینم

آرام دلم بوصلت اندر بینم

قطران تبریزی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۹

 

چه حسن است این که گر هر دم رخت را صد نظر بینم

هنوزم آرزو باشد که یک بار دگر بینم

چنین شوقی که من دارم چه تسکین یابد ار ناگه

برون آیی و چون عمر عزیزت در گذر بینم

مگو در ماه و خور بین الله الله چون بود ممکن

[...]

جامی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۸

 

هر لحظه رخت بحسن دیگر بینم

هر دم به لطافتش فزونتر بینم

هرجا بصفت بیش و کمش گر بینم

نتوان که جمال تو مکرر بینم

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۹

 

عالم ز جمال تو منور بینم

برصورت آدمت مصور بینم

هرکس که بدولت لقای تو رسید

شادی جهان ورا میسر بینم

اسیری لاهیجی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۹

 

چه حالست این؟ که: هر گه در جمالت یک نظر بینم

شوم بی هوش و نتوانم که یک بار دگر بینم

ز هجرت تیره تر شد روزم از شب، لیک می خواهم

که هر روزی ترا از روز دیگر خوب تر بینم

تو مست باده نازی و حال من نمی دانی

[...]

هلالی جغتایی