گنجور

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۰

 

تا کی آرام دل بی خبرانت بینم

مردم دیده کوته نظرانت بینم

روی تو اینه نور جمال ازل است

چند پیش نظر بی بصرانت بینم

می روم از سرکویت چه کنم نتوانم

[...]

جامی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۷۵ - واسوخت

 

ای خوش آن روز که هر سو نگرانت بینم

خار در پا و چو گل جامه درانت بینم

زیر مشق نظر کج نظرانت بینم

روی گردان شده یی بی بصرانت بینم

چون گل افتاده به چشم دگرانت بینم

[...]

سیدای نسفی