×
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۲ - دادن شهرو ویس را به ویرو و مراد نیافتن هر دو
به رَنگی میشُدی هر دَم عُذارش.
به رو افتاده زلفِ تابدارش.
مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۱۰۹
آن دیده که دیدن تو بودی کارش
از گریه تباه میشود مگذارش
وان دل که بتو بود همه بازارش
در حلقهٔ زلف توست نیکو دارش
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۵۰۰
ای دیده، خیال روی چون گلنارش
برخود زدی از چشم فرو مگذارش
وی دل تو سرطرۀ عنبر بارش
نیک آوردی بدست ، محکم دارش