گنجور

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۹۱

 

بر جان ما جفای نکویان ز حد گذشت

اوقات ما میانه این قوم بد گذشت

سوز و گداز شمع ز رشک جمال تست

رست از همه عذاب کسی کز حسد گذشت

نشمرد از سکان خودم هیچ دلبری

[...]

فضولی
 

عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزل‌ها » شمارهٔ ۵۰ - یادگار یک صباح خماری!

 

دیشب خرابی میم از حصر و حد گذشت

این سیل کوه ساز خم آمد ز سد گذشت

گفتم حساب جام‌شماری به دست کیست

ساقی جواب گفت چه پرسی ز صد گذشت

قدم خمیده شد چو کمان تا که دیده دید

[...]

عارف قزوینی