گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۵۴

 

گفتم به مهی کز تو صد گونه طرب دارم

گفتا که به غیر آن صد چیز عجب دارم

گفتم که در این بازی ما را سببی سازی

گفتا که من این بازی بیرون سبب دارم

هر طایفه با قومی خویشی و نسب دارند

[...]

مولانا
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۵۲

 

به یاد آتش روی تو تاب و تب دارم

ز خویش رفته ام و حالت عجب دارم

اگر چه چون خط تو نسبتی به شب دارم

به عهد زلف تو باریک رو لقب دارم

سیدای نسفی
 

صامت بروجردی » غزلیات » شمارهٔ ۵۶

 

اگر از بی‌وفایی‌های تو حرفی به لب دارم

مشو آزرده دل جانا که هذیا ن‌ست تب دارم

دو زخمم از دو ابر بهر کشتن و عده فرمودی

به دوی حقی که من ای کج‌حساب از تو طلب دارم

مرا دیوانگی اندر محبت لازم است ورنه

[...]

صامت بروجردی