گنجور

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲

 

وه! که سودای تو آخر سر بشیدایی کشید

قصه عشق نهان ما برسوایی کشید

آخر، ای جان، روزی از حال دل زارم بپرس

تا بگویم: آنچه در شبهای تنهایی کشید

میکشند از داغ سودایت خردمندان شهر

[...]

هلالی جغتایی
 

غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷

 

از کف ما عشق دامان شکیبایی کشید

دیدی ای دل کار ما آخر به رسوایی کشید

از مسلمانی چلیپا زلف ترسا بچه ای

آخرم در حلقۀ زنّار ترسایی کشید

گاه گاهم رخ نماید آن پری پیکر به خواب

[...]

غبار همدانی