گنجور

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۷

 

شبم به خفتن و روزم به ژاژ خایی رفت

غرض که مدت عمرم به بینوایی رفت

ز ناز راندی و دانم ولی نیابم باز

که این معامله با طبع روستایی رفت

هزار رخنه به دام و مرا ز ساده دلی

[...]

عرفی
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۶۱ - پیام

 

افسر پادشهی رفت و به یغمایی رفت

نی اسکندری و نغمهٔ دارایی رفت

کوهکن تیشه به دست آمد و پرویزی خواست

عشرت خواجگی و محنت لالایی رفت

یوسفی را ز اسیری به عزیزی بردند

[...]

اقبال لاهوری