گنجور

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۲

 

ای غبار خاک پایت توتیای چشم من

کمترین گردی ز کویت خونبهای چشم من

چشم من جز دیدن رویت ندارد هیچ رای

راستی را روشن و خوبست رای چشم من

مردم چشمی و بی مردم ندارد خانه نور

[...]

سلمان ساوجی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸۸

 

شد خیال رویش از بس آشنای چشم من

صفحهٔ تصویر گشته پرده های چشم من

حسن معنی بنگرم با دیدهٔ دل، زانکه هست

چشم بیتابی چو عینک در قفای چشم من

بر سر راه تو چون نقش قدم افتاده ام

[...]

جویای تبریزی