گنجور

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

 

از وقت صبح هست دلم را صفای صبح

جانم منور است به نور لقای صبح

از باد صبح گشت معطر دماغ من

دارد دلم همیشه هوای هوای صبح

یابد یقین ز ظلمت بیگانگی خلاص

[...]

همام تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۹۹

 

دل زنده می کند نفس جانفزای صبح

جان می شود دو مغز ز آب و هوای صبح

چون آفتاب قبله ذرات می شود

هر کس که سود روی ارادت به پای صبح

خورشید افسر زر ازین آستانه یافت

[...]

صائب تبریزی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۳

 

سیم اشکم صیقل آیینه گل‌های صبح

می توان دیدن خیال رویت از سیمای صبح

ظلمت دل شسته نوری از جبینش می دهد

در بغل آیینه ای دارد گل رعنای صبح

آسمان پنداری از گرد ره او می رسد

[...]

اسیر شهرستانی
 

ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل اول - لطیفه‌نگاری‌ها » شمارهٔ ۴۳ - صفای صبح

 

جان زنده می شود ز دم جان فزای صبح

گویی دم مسیح بود در هوای صبح

صبح است و خیز تا سوی میخانه رو کنیم

زان پیش کافتاب رسد از قفای صبح

دانی که شب چراست به دینگونه قیرگون

[...]

ترکی شیرازی