گنجور

عطار » پندنامه » بخش ۵۲ - در بیان معرفت الله

 

هر که عارف شد خدای خویش را

در فنا بیند بقای خویش را

عطار
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸

 

ساقیا، پیش آر جام با صفای خویش را

روی ما بین و به ما ده رونمای خویش را

کف چو گنبدها کند هر دم صلای نوش کو

تا زهر گنبد صدا یابی صلای خویش را

کبک رفتارا، یکی بخرام و پا بر لاله سای

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱

 

بار فراق بستم و ، جز پای خویش را

کردم وداع جملهٔ اعضای خویش را

گویی هزار بند گران پاره می‌کنم

هر گام پای بادیه پیمای خویش را

در زیر پای رفتنم الماس پاره ساخت

[...]

وحشی بافقی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹

 

ساختم از قتل نادِم دلربای خویش را

عاقبت زان لب گرفتم خونبهای خویش را

فکرِ دلهای پریشان کی پریشانش کند؟

آن که در پا افکند زلفِ دوتای خویش را

شبنمِ بیگانه‌ای این غنچه را در کار نیست

[...]

صائب تبریزی
 

طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۷۱

 

یافتم منزلگه وصل تو جای خویش را

رهبر خود چون نسازم نقش پای خویش را؟

طغرای مشهدی
 

طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ترکیبات » ایام چهره خراشیدن صفحات به ناخن قلم - و هنگام سیه پوش گردیدن ابیات به نیل ماتم

 

بطحا زگریه داد به خون، جای خویش را

یثرب الف کشید سراپای خویش را

خون می چکید تا به قیامت ز کربلا

گر می فشرد دامن صحرای خویش را

باغ فدک شنید که آن گل نیافت آب

[...]

طغرای مشهدی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

 

در دل گداختیم تمنای خویش را

شاید که ناله گرم کند جای خویش را

فرصت سلم خریده بازار محنتم

امروز می خورم غم فردای خویش را

زان پیشتر که گریه شود رو شناس ما

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۵

 

پیش می میرم به راهت نقش پای خویش را

گرد سرگردم زیادت مدعای خویش را

روز محشر من شهید منت از شرم و حیا

چون کنم اظهار یارب ماجرای خویش را

اسیر شهرستانی