×
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳
فلک خونم به تیغ آن بت بیباک میریزد
که خون صید را در حسرت فتراک میریزد
چنان از دوستی خورد آب باغ ما که گر گل را
بیازارد صبا خون از خس و خاشاک میریزد
برو ای محتسب این ماجرا با ابر فیضی کن
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۵۸
غمی هر دم به دل از سینه صد چاک می ریزد
زسقف خانه درویش دایم خاک می ریزد
سر گوهر به دامان صدف دیدم یقینم شد
که تخم پاک، دهقان در زمین پاک می ریزد
زمین یک قطعه لعل است از خون شهیدانش
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۳
جنون هر لحظه چون تاکم به تارک خاک میریزد
محبت در دلم چون غنچه رنگ چاک میریزد
سرم بادا حباب جوی شمشیر جفاکیشی
که آب خضرش از سرچشمه فتراک میریزد
خرامی گر به گلشن مست با این حسن عالمسوز
[...]