گنجور

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۱۴ - در بیان آنکه خوشی‌های دنیا که درمان می‌نماید در حقیقت درد است، و شیرینی‌اش تلخ است و خوبی‌اش زشت. ناری است نه نوری، لاجرم به دوزخ می‌برد که اصل اوست که کُلُّ شَیْءٍ یَرْجِعُ اِلَی اَصْلِهِ. و در تقریر آنکه اولیا را مقام نه دوزخ است و نه بهشت چنانکه می‌فرماید فی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ. اگر کسی که نزد پادشاهی رود برای سود خود از پادشاه امیری و منصب طلبد پادشاه را برای خیر خود دوستدار باشد نه برای نفس پادشاه. به خلاف کسی که عاشق شاهدی شود از او مال نطلبد بلکه مال خود را فدای او کند. غرض او از شاهد شاهد باشد نه خیر او. پس زاهدان از ترس دوزخ و سود بهشت خدا را می‌پرستند و اولیاء به عکس ایشان خدا را برای خدا می‌پرستند و در بیان آنکه هرکه تن را نکشت و زبون نکرد آخر کار علف دوزخ شود. آدمی در حقیقت جان است و خود را تن پنداشته است چنانکه سنایی فرموده است. «تو جانی و انگاشتستی که جسمی---- تو آبی و پنداشتستی سبویی». خودی اصل را گذاشته است و تن بیگانه را که دشمن است و از او خواهد جدا شدن روز و شب می‌پرورد و خود را بینوا و گرسنه و برهنه می‌دارد.

 

جان ز پاکی است سوی پاک رود

تن چو خاکی است هم به خاک رود

سلطان ولد
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۳

 

کسی که دیدن آن چشم خوابناک رود

عجب مدان که به خواب خوشش هلاک رود

زمین به یاد لبت بوسه می زنم، لیکن

چگونه آرزوی انگبین به خاک رود

چنین که روی تو گلبرگ نازک است، مباد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۵

 

آنچه از آتش غم با دل غمناک رود

گر برآرم دم ازان دود بر افلاک رود

بنده ام پاکروی را که درین دیر کهن

تا زید پاک زید چون برود پاک رود

زیر هر سنگ فتاده ست سر سرهنگی

[...]

جامی
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۵

 

وقت آمده کاین جان و تنم پاک رود

وز عالم خاکی سوی افلاک رود

زنهار مکن این ستم ای بخت که دل

نادیده وصال دوست در خاک رود

میرداماد
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۷۴

 

می شود آب روان چون به رگ تاک رود

صرفه آب در آن است که در خاک رود

همه شب گرد دل سوختگان می گردی

کس ندیدم که در آتش چو تو بیباک رود

گرد گشتیم و بلندست همان پایه ما

[...]

صائب تبریزی