گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

کسی که دیدن آن چشم خوابناک رود

عجب مدان که به خواب خوشش هلاک رود

زمین به یاد لبت بوسه می زنم، لیکن

چگونه آرزوی انگبین به خاک رود

چنین که روی تو گلبرگ نازک است، مباد

که سویت از دل من آه سوزناک رود

به عشق دعوی آتش پرستیش نرسد

برهمنی که در آتش چو ترسناک رود

فرو خورد که برون ندهد اهل دل آهی

که گر برون فگند، شعله بر سماک رود

فدای غمزه زنی باد جان که جانب او

درست آید و دلهای چاک چاک رود

گناه خسرو، اگر دوستیست، غمزه مزن

که از جهان چو شهیدان عشق پاک رود