گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۸

 

آن خون که گاه مستی از آن مست ما چکد

از زلف فتنه بارد و از جان بلا چکد

شوید چو رخ به صبح، کند غرقه خلق را

هر قطره ای که از رخ آن آشنا چکد

ای زاهد، از دعای بد ایمن مشو که شب

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۳

 

هر خون که از درون ز دل مبتلا چکد

جوشد ز سوز سینه و از چشم ما چکد

گردد چو آه صاعقه‌انگیز ما بلند

زان ابر فتنه تفرقه باد بلا چکد

از شیشهای چرخ به دور تو بی‌وفا

[...]

محتشم کاشانی