گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۴۶

 

گر بی‌دل و بی‌دستم وز عشق تو پابستم

بس بند که بشکستم آهسته که سرمستم

در مجلس حیرانی جانی است مرا جانی

زان شد که تو می دانی آهسته که سرمستم

پیش آی دمی جانم زین بیش مرنجانم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۴۸

 

در مجلس آن رستم در عربده بنشستم

صد ساغر بشکستم آهسته که سرمستم

ای منکر هر زنده خنبک زنی و خنده

ای هم خر و خربنده آهسته که سرمستم

ای عاقل چون لنگر ای روت چو آهنگر

[...]

مولانا