×
جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۶
رخصتم ده که سر زلف سیاهت گیرم
دیده را روشنی از روی چو ماهت گیرم
چون تو را نیست سرآنکه بیابم به تو راه
داد خواهم نه بیایم سر راهت گیرم
گرچه بیشم گنهی نیست زنم دست نیاز
[...]
مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۲
خواستم پرتوی از روی چو ماهت گیرم
پیشم آئی و سر زلف سیاهت گیرم
کی توانم که در آغوش گمانت گیرم
من به یک چشم کدامین سر راهت گیرم