گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۶۵

 

لعل است چنان با لب یا هست ز جان چیزی!

روییست ترا با مه یا خود به از آن چیزی!

بنشین که نمی خیزد یک سرو به بالایت

خود پیش تو کی خیزد از سرو روان چیزی؟

من جامه درم از تو، تو غم نخوری از من

[...]

امیرخسرو دهلوی