گنجور

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۱

 

بنازم شیشهٔ می را ، که خوش مستانه می گرید

سری خم کرده و در دامن پیمانه می گرید

کسی کش کام دل شدآشنای لذت ماتم

چنان گر نوحه سازی گرید، از افسانه می گرید

دل خود را به آن خوش می کند، حسرت کش دنیا

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۴

 

ز صوت بلبل اندر بوستان فرزانه می گرید

جنون مست از نوای جغد در ویرانه می گرید

در این ماتم سرا، با مصلحت دانی مصاحب شو

که در بازار می خندد، و (هم) در خانه می گرید

شراب های های گریه ام، ساقی قدح می کن

[...]

عرفی