×
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۴
جان سوی جسم آمد و تن سوی جان نرفت
وان سو که تیر رفت حقیقت کمان نرفت
جان چست شد که تا بپرد وین تن گران
هم در زمین فروشد و بر آسمان نرفت
جان میزبان تن شد در خانه گلین
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۴
هر که نگه در تو کرد بیش به بستان نرفت
و آرزوی روی تو از گل و ریحان نرفت
تا تو نمودی جمال، نقش همه نیکوان
رفت برون از دلم، نقش تو از جان نرفت
خصم بسی طعنه زد، دوست بسی پند داد
[...]
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۳
عمر به پایان رسید، راه به پایان نرفت
کانچه مرا گفتهاند دل ز پی آن نرفت
تن چو تحاشی فزود کار که بتوان نکرد
دل چونه مرد تو بود راه که بتوان نرفت
دل همه پیمانه جست هیچ نیامد به هوش
[...]