گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۶۶

 

زلفش به هر دو دست عنانم گرفته است

ابروی او به پشت کمانم گرفته است

من چون هدف نمی روم از جای خویشتن

پیکان او عبث به زبانم گرفته است

چون از میان خلق نگیرم کناره ای؟

[...]

صائب تبریزی
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱

 

آن [چشم] دل سیه که [زمامم] گرفته است

از دست اختیار، ‌عنانم گرفته است

من تیغ نیستم که به چرخم فتاده کار

پس از چه رو فلک به فسانم گرفته است؟

شد گرد راه توسن دل، بیستون دل

[...]

سعیدا