×
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵۱
باز خونبارست مژگانم نمیدانم چرا
اضطرابی هست در جانم نمیدانم چرا
عالمی بر حال من حیران و من بر حال خود
ماندهام حیران که حیرانم نمیدانم چرا
روزگاری شد که بدحال و پریشانم ولی
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱
چند روزی شد که حیرانم نمیدانم چرا
رفت بیرون از بدن جانم نمیدانم چرا
در شگفت استم که همچون صبح بیخود دمبهدم
چاک میگردد گریبانم نمیدانم چرا
گشتهام با آنکه چون ماهی شناور در سرشک
[...]