×
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۸
کدامین شب به خواب آن روی خندانم نمیآید
که دریاهای خون از چشم گریانم نمیآید
مگر زد برق آهم کاروان اشک خونین را
که عمری شد به طوف طرف دامانم نمیآید
کمانابرویی دیدم که مانند پر ناوک
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۸
چه عیش از وعده چون باور ز عنوانم نمیآید
به نوعی گفت میآیم که میدانم نمیآید
به ویرانی خشم لیکن جهان چون بیتو ویران است
اگر باشم به چین یاد از بیابانم نمیآید
گذشتم زان که بر زخم دل صدپاره خون گرید
[...]