گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲۶

 

جان به فدات می کنم، بو که از آن من شوی

مرده تنی من ببین، کوش کز آن من شوی

شد به بقین دیگران ماه تمام روی تو

چشمه آفتاب شو، گر به گمان من شوی

چند به چربی زبان همچو چراغ سوزیم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۹۲

 

چان پرورم گهی که تو جانان من شوی

جاوید زنده مانم اگر جان من شوی

رنجم شفا بود چو تو باشی طبیب من

دردم دوا شود چو تو درمان من شوی

پروانه وار سوزم و سازم بدین امید

[...]

خواجوی کرمانی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۸

 

روشن شبی که شمع شبستان من شوی

ظلمت زدای کلبه احزان من شوی

جان ریختم به پای تو از چاک سینه کاش

پا در حریم سینه نهی جان من شوی

پاکان نیند درخور تو سینه ها کباب

[...]

جامی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳۷

 

خواهم شبی بیایی و مهمان من شوی

تا حال من ببینی و حیران من شوی

بیگانگی مکن که دل و جان خویشتن

زان داده ام ترا که دل و جان من شوی

ایگنج حسن و ناز دل من خراب تست

[...]

اهلی شیرازی