×
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۰۸
زلف تو کشاکش به رگ جان من انداخت
رخسار تو اخگر به گریبان من انداخت
حسن تو که چون کشتی طوفان زده می گشت
لنگر به دل و دیده حیران من انداخت
سیماب کند سلسله گردن شیران
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷
می رنگ هوس در دل ویران من انداخت
زهد آمد و سجاده به دامان من انداخت
بی منت معمار که دیده است بنایی
این بال هما سایه بر ایوان من انداخت
در چشم تو جا داشت تماشای نهانم
[...]