گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۸۱

 

مشک شد خون در وجود آهوان ما همچنان

سنگ خارا لعل شد در صلب کان ما همچنان

راه با خوابیدگی دامان منزل را گرفت

بر زمین چسبیده چون سنگ نشان ما همچنان

تخم قارون سر برون آورد از مغز زمین

[...]

صائب تبریزی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۸

 

ریخت دندان و، گره در بند نان ما همچنان

رفت چشم از کارو، در خواب گران ما همچنان

باغ هستی راست فصل برگ ریزان حواس

در تلاش رنگ، چون برگ خزان ما همچنان

راست کیشان پر بر آوردند از این منزل چو تیر

[...]

واعظ قزوینی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸۵

 

شد بهار و گشت عالم گلستان، ما همچنان

کرد گل از خاک اسرار نهان، ما همچنان

شبنم از شب زنده داری تکیه بر خورشید زد

چون شرر در سنگ در خواب گران ما همچنان

ذره با بال سبک روحی هواپیما شده است

[...]

جویای تبریزی