گنجور

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰

 

بمهر تو دادم دل و جان عبث

بعشقت گرو کردم ایمان عبث

زدین و دل من چه حاصل مرا

گرفتی هم این را و هم آن عبث

چه میخواهی از جانم ای بی وفا

[...]

فیض کاشانی
 

نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش اول » شمارهٔ ۹۱

 

روزگاری صرف شد در کلبه احزان عبث

بی وصال دوست عمری رفت تا پایان عبث

اینهمه زاری و افغان بهر دیدار گلست

کی بود مرغ سحر را زاری و افغان عبث

جیب جان از خار هجران تا نگردد چاکچاک

[...]

نورعلیشاه