گنجور

کسایی » دیوان اشعار » اعضای معشوق

 

قامت چون سرو روانش نگر

آخته، آن موی میانش نگر

زلف و رخش دیدی و اکنون بیا

آن لب شیرین و زبانش نگر

کَشّی آن چشم سیاهش ببین

[...]

کسایی
 

فلکی شروانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - در مدح منوچهر بن فریدون شروانشاه

 

آن رخ رخشان و زلف عنبر افشانش نگر

و آن لب و دندان چون لؤلؤ و مرجانش نگر

کرد با من شرط و پیمان در وفا و دوستی

ذره ننمود از آن شرط و پیمانش نگر

در میان جان من درد فراقش دیده ای

[...]

فلکی شروانی