گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۷۳

 

دیده شبنم گر از روی گلستان روشن است

چشم گریان من از رخسار جانان روشن است

روشن از خورشید تابان است اگر روی زمین

ظلمت آباد دل از آیینه رویان روشن است

می کند دل را سیه، رویی که شرم آلود نیست

[...]

صائب تبریزی
 

قدسی مشهدی » ساقی‌نامه » بخش ۲۴

 

چراغ تن از نور جان روشن است

ز آیینه آیینه‌‌دان روشن است

قدسی مشهدی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۳

 

خلوت تن از فروغ جوهر جان روشن است

آری این مهمانسرا از فیض مهمان روشن است

از گداز تن دل ارباب عرفان روشن است

گرنه باور داری از شمع شبستان روشن است

کی نهان مانند در آفاق صاحب گوهران

[...]

جویای تبریزی