×
ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۴
تا بود در شکن طره جانان دل من
همچو گوئی بود اندر خم چوکان دل من
ای کمان خم ابروی تو پیوسته بزه
شد ز تیر غم تو ترکش و قربان دل من
دل خیال سر زلفین تو دیدست بخواب
[...]
میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۳
ای خون ز تو باده روان دل من
آتش ز تو در خرمن جان دل من
گفتم به تو زین شعله حدیثی گویم
تا دامن لب سوخت زبان دل من
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۸
باز افتاده به یاد رخ جانان دل من
که چو نی می کشد امشب همی افغان دل من
دگر اندیشه ز دوزخ ننماید دل من
گوید ار قصه ای از غصه هجران دل من
شد چودور از لب و دندان من آن تنگ دهان
[...]