گنجور

سعیدا » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۵

 

خود را تو مبین که بی خدا نتوان بود

با آن که سوا شدی سوا نتوان بود

او بی تو وجود است تو بی او معدوم

پس تا هستی از او جدا نتوان بود

سعیدا
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۲

 

زیبا صنما این همه زیبا نتوان بود

رعنا پسرا این همه رعنا نتوان بود

در حسن زنی نوبت یکتائی و وحدت

آخر نه خدائی تو و یکتا نتوان بود

گر خود ملکی از چه مجاور بزمینی

[...]

آشفتهٔ شیرازی