×
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۵
در رکابت میدوم تا گوی چوگانت شوم
از برایت میکشم خود را که قربانت شوم
بر سر راهت چو خاک افتادهام یکره بران
بر سر ما تا غبار نعل یکرانت شوم
آخر ای ماه جهان تابم چه کم گردد ز تو
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۲
عید شد، بخرام، تا مدهوش و حیرانت شوم
خنجر عاشق کشی برکش، که قربانت شوم
قتل عاشق را مناسب نیست شمشیر اجل
سوی من بین تا هلاک تیر مژگانت شوم
شد تن خاکی غبار و بر سر راهت نشست
[...]