گنجور

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۳

 

زحرف شکوه ایام لب چنان بستم

که گر بنزد طبیب آمدم زبان بستم

سیاهی شب آنزلف رنگ بست نبود

که من در آن شکن طره آشیان بستم

بکف عنان دو طوفان نگاه نتوان داشت

[...]

کلیم
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱۵

 

چو سوسن از حدیث آرزوی دل زبان بستم

چو زخم به شده چشم از تماشای جهان بستم

ندارم بر بهار این چمن دلبستگی چندان

حنا چون گل به دست خویش از برگ خزان بستم

فراوان عاشقان را دست بسته برد از میدان

[...]

سلیم تهرانی