گنجور

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۹

 

چیست عالم سایه و آن آفتاب

تن بود چون سایه و جان آفتاب

نور عالم شمس دینش خوانده اند

سِر این دریاب و می خوان آفتاب

از برای نزل و بزم عاشقان

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

عرفی » قصیده‌ها » شمارهٔ ۶ - در مدح جلال الدین اکبرشاه

 

ای دل معنی سرشتت راز دان آفتاب

تا ابد بر خوان دولت میهمان آفتاب

بر کمال دولتت هر کس که بیند بنگرد

از شراب تربیت رطل گران آفتاب

دولت جمشید همدوشی کند با دولتت

[...]

عرفی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷۴

 

گرچه ذراتند یکسر میهمان آفتاب

کم نگردد ذره ای نعمت ز خوان آفتاب

در خرابات محبت شیشه بی ظرف نیست

ذره ای بر سر کشد رطل گران آفتاب

دخل و خرج خویش را چون مه برابر هر که کرد

[...]

صائب تبریزی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۵

 

ای جلوهٔ تو سرشکن شان آفتاب

خندیده مطلع تو به دیوان آفتاب

پیغام عجز من ز غرورت شنیدنی‌ست

مکتوب سایه دارم و عنوان آفتاب

در هرکجا نگاه پر افشان روز بود

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۶

 

ای چیده نقش پای تو دکان آفتاب

در سایهٔ تو ریخته سامان آفتاب

از طلعت نقاب طلسم بهار صبح

در جلوهٔ تو آینه‌ها کان آفتاب

سروقدتومصرع موزونی چمن

[...]

بیدل دهلوی